درباره وبلاگ


خوشبختی در سه جمله است: 1-تجربه از دیروز 2-استفاده از امروز 3-امید به فردا ولی ما زندگیمان را در این سه جمله تباه میکنیم: 1-حسرت از دیروز 2-اتلاف امروز 3-ترس از فردا...
آخرین مطالب
پيوندها
  • ردیاب ماشین
  • جلوپنجره اریو
  • اریو زوتی z300
  • جلو پنجره ایکس 60

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تفریحی وب و آدرس tafrihiweb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 9940
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تفریحی وب
جایی برای خندیدن و سرگرم شدن




به یه بنده خدایی میگم: چرا نمیری سر کار
میگه سر کار برم که چی بشه؟
میگم : سر کار بری پول در بیاری زن بگیری
میگه زن بگیرم که چی بشه؟
میگم: زن بگیری که بچه دار شی
میگه بچه دار شم که چی بشه؟
میگم: بچه دار شی که بزرگ شدن بچه هاتو ببینی
میگه بزرگ شن که چی بشه؟
میگم: بزرگ شن که تو پیر شدی عصای دستت باشن
میگه عصای دست من شن که چی بشه؟
میگم: عصای دستت باشن تا وقتی که بمیری
میگه درست صحبت کن نفهم من هنوز جوونم میخوام برم سر کار زن بگیرم 
بچه دار شم بچه هام عصای دستم شن عجب آدم بیشعوری هستی !!!
من :| :O
{ مردم واقعا" تحتِ فشار هستند هاا .. اعصاب معصاب هم ندارن ! }



برچسب:, :: 4:7 بعد از ظهر ::  نويسنده : کوروش

وقتی بچه بودم هر بار پای قصه ي مادر بزرگ و پدر بزرگم مي نشستم از موجوداتي حرف مي زدند كه آن موقع با اينكه مفهوم آن حرف ها را نمي فهيمدم ولي از شنيدن نام آن موجود مي ترسيدم و با ذهنيات كودكانه ام آن موجود را در اطرافم حس مي كردم . بارها وقتی در منطقه تاریکی تنها می شدم 

با یاد آوری نام آن موجوداتی که هیچ وقت به چشم ندیده بودم بی اختیار وحشت برم می داشت.آن موجود نا شناخته ای به نام جن بود.بارها در باره او داستان ها شنیده بودم ولی او از دایره فهم من فراتر بود. باور این که موجودی به این نام بر سر راهم سبز شود مرا از تاریکی می ترساند. از آن هنگام هیچ وقت درتنهایی خودم آرام و قرار نداشتم.

آیا جن ها همیشه باعث ترس و وحشت انسان ها می شوند مگر آن ها از چه چیزی آفریده شده اند که هیچ چیز قادر به رویت یا جلو گیری از صدمه زدن آن ها به انسان نیست. هنوز تکنولوژی و علم علی رغم پیشرفت شگرف خود قادر به تائید یا رد موجودیت جن ها نشده است. 

سخنان فوق از يك مرد 66 ساله به نام شيخ عباس نقل شده است كه در دل منطقه كوهستاني شرق كشور در روستاي وامنان
(جاده آزادشهر ، شاهرود) ساكن است .

شيخ عباس كه اكنون چند سالي است كار دعا نويسي و جن گيري را رها كرده است مي گويد اين كار را از پدربزرگ مادري اش آموخته است و کتابی را که برای این کار استفاده می کند از او به ارث برده است. کتابی به خط نستعلیق و به زبا ن های فارسی عربی و هندی نوشته شده و اشکال مختلفی در صفحات آن دیده می شود.
او از سن 25 سالگي شروع به اين كار نموده است. از خاطره اولین جن گیری اش و دیگر خاطراتش این چنین می گوید:


1. بار دیگر زن پنجاه ساله ای دچار جن گرفتگی شده بود برایش احضار خواندم هفت نفر جن آمدند. از آن ها در باره علت آزار و اذیتشان پرسیدم گفتند ما تقصیری نداریم. او برای یکی از فرزندان ما مشکلی پیش آورده و آب جوش روی بچه ما ریخته و او را سو زانده است. برای بچه آن ها طلسم نوشتم خوب شد.

بقیه صحبت ها در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


 عجب زمونه ای شده......

اگه میتونی بخون و اشک نربز
مرد رفته گر آرزو داشت برای یكبار هم كه شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره كوچكشان باشد و با هم غذا بخورند .
او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
 هر شب از راه نرسیده به حمام كوچكی كه در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق كار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست.
 
تنها هم سفره او همسرش بود كه در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می كرد
 و همین بود كه آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .
 
یك شب شانس آورد و یكی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیك خانه شان رساند
او با یك جعبه شیرینی و چند تا پاكت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . 
 
بقیه در ادامه مطللب
 
 


ادامه مطلب ...


برچسب:داستان,داستان غم انگیز,داستانک, :: 2:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : کوروش

 اگه یه وختی شوفر کامیون بشم پشتش مینویسم

دشمن کولر ، پدر
-----
دوسال پیش تو حیاط نشسته بودیم،واسه بابام اس اومد…
چون چشاش ضعیفه داد من بخونم متن اس رو با صدای بلند بخونم :”قدم نو رسیده مبارک!آقا شنیدم خیلی خوشحال شدم!!!!”
قیافه بابام:O
 قیافه ما:|
 هیچی دیگه تحقیقات مامان فعلا ادامه داره!!!
-----
داداشم وقتی ۳ سالش بود توی باغچمون پــشکل کاشته بود گوسفند برداشت کنـــــــــــــــــــــــــــه … !!!
مــــــــــن 
رییــــــــــس سازمان دامپروری کشور 
چــــــــــوپان دروغگو 
گوسفنــــــــــــــد 
کلیه پشکلهــــــــــــــای دست اندر کار 
باغچـــــــــــه 
------
 
تواتاقم سوسك ديدم به خانمم میگم زود لنگه كفش رو بيار این سوسک رو بکشم.
میگه: لنگه راست يا چپ ؟
-----
طرف آي دي شو گذاشته: "جوجه طلايي"
ميگم چند سالته؟ ميگه 34
حالا خدايي خودتون بگيد اين جوجه هست يا شترمرغ بالغ؟؟
مرتیکه شتر مرغ طلایی به نظر من
----
قصد دارم نصفه شب برم يه لگد بزنم به درختاي جلو پنجره ،
 اين گنجيشكا بدخواب شن، 
تا صبح خواب بمونن مام يكم بيشتر بخوابيم!!!


ادامه مطلب ...


  دستمال خیس آرزوهایم را فشردم همین ۴ قطره چکید

زنده

باد

رفیق

با معرفت !

.

.

.

غضنفر تو سینما دست میکنه تو دماغش

میده به بغل دستیش میگه دست به دست کن بمالن به دیوار !

(بیشعور هم خودتی !)

.

.

.
بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/102/16.jpg
روزی كه از روستا آمدیم

من پرویز پرستویی هستم؛ متولد 1334. 3سال بعد از تولدم بود كه خانواده‌مان، از روستا به تهران آمدند. وقتی به تهران آمدیم به دروازه غار رفتیم؛ جنوب شهر. تا سال 48 آنجا بودیم؛ خانه قمرخانم، از این خانه‌های كندویی و كارگری. مستأجر بودیم. وضعیت‌مان خوب نبود. سختی می‌كشیدیم. مادرمان، بیشتر از همه سختی می‌كشید. پدرم دستفروش بود. از همین بلوری‌های اینجا، جنس‌های بلوری می‌گرفت و می‌رفت كرج. با درشكه می‌برد آنجا. آنجا هم كارتن را روی سرش می‌گذاشت و بلور می‌فروخت. هر روز این كار را می‌كرد تا اینكه یك روز مادرم، به پدرم گفت: «نمی‌خواهد بروی سركار.» بعد از مدتی، فهمیدیم كه مادر، پولدار شده است. قرار بود برویم خانه بخریم. اما با كدام پول؟ مادر پس‌انداز كرده بود، 11هزار تومان. از همان پول‌های خرجی كه پدرم می‌داد. هیچ كدام‌مان خبردار نشدیم. آمدیم ته یكی از كوچه‌های خیابان عباسی و خزانه بخارایی، نرسیده به ترمینال، خانه‌ای گرفتیم 2 طبقه که 5 اتاق داشت. هیچ‌كس از این كار مادر خبردار نشده بود، همه پول‌ها را بدون اینكه كسی خبردار شود، در متكا قایم می‌كرد. این‌جوری بود كه ما خانه‌دار شدیم. 

بقیه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...


1- به خاطر داشته باش که عشق‎هاي سترگ ودستاوردهاي عظيم، به خطر کردن‎ها و ريسک‎هاي بزرگ محتاج‎اند.
2- وقتي چيزي را از دست دادي، درس گرفتن از آن را از دست نده.
3- اين سه ميم را از همواره دنبال کن:
- محبت و احترام به خود را
- محبت به همگان را
- مسؤوليت‎ پذيري در برابر کارهايي که کرده‎اي
4- به خاطر داشته باش دست نيافتن به آنچه مي‎جويي، گاه اقبالي بزرگ است.
5- اگر مي‎خواهي قواعد بازي را عوض کني، نخست قواعد را فرابگير.
6- به خاطر يک مشاجره‎ي کوچک، ارتباطي بزرگ را از دست نده.
7- وقتي دانستي که خطايي مرتکب شده‎اي، گام‎هايي را پياپي براي جبران آن خطا بردار.

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


برچسب: نكته هايی از دالائی لاما,دالائی لاما, نكته, :: 12:58 قبل از ظهر ::  نويسنده : کوروش
هیچ راهی برای تقویت مستقیم خلاقیت وجود ندارد! تنها می توان از طریق فرایند های مربوط به نحوه تصمیم گیری و عبور از مراحل حل یک مسئله، میزان خلاقیت یک نفر را مشخص کرد. در این تست هم مشخص می شود که شما چگونه این مراحل گوناگون را در ذهنتان مدیریت می کنید؛ یعنی سوال های مختلفی در زمینه مرحله درک صورت مسئله، مرحله ارائه پیشنهادها، مرحله تصمیم گیری، مرحله اجرا و... وجود دارد که توانایی شما را در این زمینه محک می زند.
این آزمون ۶۰ سؤال است که هر سؤال، ۳گزینه یا پاسخ دارد. شما باید هر سؤال را به دقت بخوانید و گزینه مورد نظر خود را با یک علامت تیک مشخص کنید، هرقدر با خود صادق تر باشید، نتیجه تست تان دقیق تر خواهد بود.
یکی از مشهورترین تست های سنجش خلاقیت، آزمون سنجش تورنس است که ۶۰ سؤال دارد. البته این آزمون، خطاهایی هم دارد ولی در حال حاضر یکی از معتبرترین تست هایی است که می توانید با آن به شناخت دقیق تری از خود برسید.




 
۱ وقتی با یک مسئله خیلی مشکل روبه رو می شوید، معمولا چه می کنید؟
الف گریه می کنم، چون فکر نمی کنم بتوانم مسئله را حل کنم.
ب گریه نمی کنم، اما ناراحت می شوم.
ج سعی می کنم راه مناسبی برای حل مسئله بیابم.

بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...


عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می توانی یک نفر را خر کنی
 
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
 
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
 

 
 
 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 صفحه بعد